مدح و ولادت حضرت معصومه سلاماللهعلیها
ای روزهای تار! ای شبهای دور از ماه ای بیقـراریهـای دائـم با دلـم هـمـراه ای بغضهایی که میآئید از سفر ناگاه بـاری اگر شـوق سـفـر داریـد بـسم الله ای بغضهای بیقرار روز و شبهایم من نیـز مـانـند شـما دلـتـنـگ زهـرایـم هرچند گـریـانـم تـبـسـم میکـنم امـشب بیتاب، رو بر جانب قـم میکنم امشب در کوچههایش خویش را گم میکنم امشب انـگـار با زهـرا تکـلـم میکـنـم امـشب در قاب عکسی خالی از قبری که ناپیداست با قـم، نمایی دیگر از آن آشـنا پیداست ای آشـنـای بـیقـراریهـای ایـن مـردم با تو رسـیـده تا مـدیـنـه پـای این مردم رنگ حـقـیقـت یافـته رؤیـای این مردم یا فاطمه! یا حضرت زهرای این مردم ای حامی امروز من، فردا مرا دریاب یا فاطمه! در حشر، چون دنیا مرا دریاب اما جـدا کن شاعر از غم حال دفتر را بشـنو صدای خـندۀ موسیبن جعـفر را دریاب شـور اشکهای شوق مـادر را حـالا بـیـا و ثـبـت کـن ذوق بــرادر را معصومه خانم چشم تا وا میکند امشب دیده به رخـسار رضا وا میکند امشب آن شب مدیـنه شاهد زهـرای دیگر شد از عـطر یـاس فـاطـمه دنیا معـطر شد شـأن نـزولش آیـههـای سبز کـوثـر شد آنروز در تقـویمِ شـیعه روز دختر شد بانـوی عـالم حـفـظ کن دنـیا و دیـنم را دریـاب خـانـم! دخـتـران سرزمـیـنم را در خاک مرده بـذرهای عـلم میکاری فیض حضورت در تمام حوزهها جاری در سـایهات دفـنـند عـالِـمهای بـسیاری گلپایگانی، حائری، عـلامه، خوانساری شـاگـردهای مـکـتـبت اسـتـاد افـلاکـنـد صدها چو بهجت در جوار تربتت خاکند آه ای کـریمه، ای ملـیکه، عـمۀ سـادات با کـولـهباری آمدم لـبـریز از حـاجـات برگشتن از پیش تو با دست تهی هیهات پس باز قسمت کن که مثلِ اغلبِ اوقات تا که به زودی زائر صحن رضا باشم آقا بخـواهـد اربـعـیـن را کـربـلا بـاشـم |